آیا یهودیان از فلسفه به عنوان ابزاری برای ترویج افکار خود استفاده می‌کنند؟ تئوری توطئه؟ 

 

یهودیت دینی است که به نژاد خاصی تعلق دارد و سعادت را بر اساس مفهوم نژاد تعریف می‌کند.  در سایر نژادها قابلیت سعادت نیست. پس آنها برای یهودی‌شدن دعوت نمی‌شوند و تبلیغ یهودیت در بین سایر نژادها منتفی است. اما آیا ترویج اندیشه‌های عهد عتیق با عنوان فلسفه جایگزین مناسبی برای تبلیغ یهودیت نیست؟ پولس یک یهودی متعصب و ضد مسیح بود که اکنون سخنان او بخشی از کتاب مقدس مسیحیان است. در اسلام نیز اسرائیلیات نام روایاتی است که اندیشه‌های یهودی را با نام بزرگان دین اسلام نشر می‌دهند. آیا در فلسفه نیز ممکن است چنین اتفاقی رخ دهد؟

 

در داستان برج بابل زبان غیر قابل ترجمه به عنوان عذابی الهی معرفی شده است که باعث شد انسانها پراکنده شوند و از دسترسی به آسمان محروم شوند. از نگاه موریس انگارة قیاس‌ناپذیری و ترجمه‌ناپذیری، که در انواع نسبی‌گرایی معاصر از آن دفاع می‌شود، صورتِ فلسفی این داستان است.

 

پایبندی به تثلیثِ اومانیسم، ماتریالیسم و نسبی‌گرایی، شرط عضویت در حلقة فلسفة رسمی غرب است. نظام‌هایی که به این تثلیث وفادار نباشند با برچسب‌هایی مانند جزم‌اندیشی، الهیات، متافیزیک، ایدئولوژی و مانند آن پس زده می‌شوند. آیا این تثلیث می‌تواند ریشه دینی داشته باشد؟

 

 سرزمین موعود که توصیف آن در کتاب مقدس بهشت قوم یهود کاملا مادی و روی زمین است. آیا ماتریالیسم بیانی فلسفی از دنیاگرایی قوم یهود است؟ و آیا این سخن نویسندة "همانند خدایان خواهید شد" درست است که یهودی‌ها پایه‌گذاران اومانیسم بودند؟ در این صورت آیا "انسان خداگونة" نوح هراری ادامة همین مسیر نیست؟ اگر این مطلب درست باشد آیا تعداد یهودیان گمنام بیش از مسیحیان گمنامِ (ر. ک. کارل رانر) نیستند؟ گمراهی بدون برخورداری از مزایای آن!

 

واقعیت این است که برای این پرسش‌ها هیچ پاسخ مورد اجماعی وجود ندارد. تثلیث نسبی‌گرایی، ماتریالیسم و اومانیسم تا زمانی که به عنوان یک اندیشة فلسفی طرح می‌شود باید با روش فلسفی مورد نقد قرار گیرند. انسان در ماتریالیسم با سایر اجسام تفاوتی ماهوی ندارد و در اومانیسم به عنوان محور و مقیاس همه چیز معرفی می‌شود. مشکل اصلی این است که انسان اگر با سایر اجسام تفاوتی بنیادین نداشته باشد، چگونه می‌تواند محور و مقیاس همه چیز باشد؟ این دو مبنا با یکدیگر سازگار نیستند و فلسفة غرب گرفتار تناقضی بنیادین است. فلسفة غرب در حوزة شناخت نیز گرفتار تناقض است. این فلسفه از شک به نسبیت می‌رسد. اما آیا شک، (نمی‌دانیم که حقیقت چیست) با نسبیت (می‌دانیم که حقیقت نسبی است) قابل جمع است؟ آیا تلاش برای نسبی‌کردن منطق و حمله به احکام ثابت عقلی راهی برای توجیه این قبیل ناسازگاری‌هاست؟ همان‌‌گونه که در قرون وسطی جمع بین تثلیث و توحید (یا جمع الوهیت و انسانیت در مسیح) فقط با حمله به منطق ممکن ‌شد؟

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گلبرگ یاس Jermaine آگهینامه Mt Wallpapers باشگاه فرهنگی ورزشی پولادگستر گلبرگ یاس Software training lead to anywhere طراحی سایت / طراحی اپلیکیشن موبایل / سئو سایت