در نگاه مادی که تمام هویت انسان در بدن و جسم او خلاصه میشود، انسانها به طور طبیعی به دلیل تفاوتهایی که از نظر جسمی دارند طبقه بندی میشوند و دیگر نمی توان روح الهی مشترک بین انسانها را به عنوان معیار انسانیت معرفی کرد. در دوران مدرن فیلسوفان نژادگرا مانند جان لاک، هیوم، کانت و نیچه که بر اساس نگاهی مادی انسانها را بر اساس نژاد خود طبقه بندی می کنند، اغلب زن را نیز به عنوان موجودی درجه دوم تلقی میکنند . به عنوان نمونه جان لاک حق مالکیت و حق رای را خاص به مردان میدانست.[2] هیوم نیز زمانی که میخواست نمونههایی از موجودات را معرفی کند که در مرتبه پایین تر از انسان قرار دارند به غیر اروپاییها، حیوانات و زنها مثال میزد[3] او برتری زنها بر مردها را مانند برتری نوکر بر ارباب میدانست.[4] از سخنان او مشخص میشود این نگاه تبعیضآمیز او به زن به طور مستقیم با نگاه مادی او به انسان در ارتباط بود. او استدلال میکرد امتیاز نگاه مادی این است که میتواند ضعف استعداد زنها را این گونه توضیح دهد که آنها برای خانهداری ساخته شدهاند و نگاه دینی را این گونه نقد میکرد که نگاه دینی برای ضعف قابلیتهای زنها تبیینی ندارد. او در این مورد مینویسد:
«بر اساس
نظریة میرایی روح، نقص استعداد زنها به سادگی تبیین میشود. آنها در زندگی خانهداری
نیازی به استعدادهای ذهنی یا جسمی بیشتری ندارند. این تبیین در نظریة دینی قابل
طرح نیست و به طور کامل بیاهمیت میشود: چون هر دو جنس وظایف یکسانی دارند که
باید انجام دهند؛ پس توانایی عقلی و تشخیص آنها نیز باید یکسان باشد و هر دو باید
به نحو بینهایتی بیش از آن چیزی باشد که اکنون هست.»[5]
کانت نیز در بحث از طبیعت انسان تفاوت زن
و مرد را صرفا در بیولوژی خلاصه نمی کند و مردان را به عنوان یک نژاد متفاوت و
برتر معرفی میکند.[6]
او حق رای را خاص به افراد فعال جامعه میداند و همه ن را در طبقه افراد منفعل
قرار میدهد و با صراحت بیان میکند که «تمام این اشخاص فاقد شخصیت مدنى بوده و به
بیان واقع تر، موجودیت آن ها کاملاً وابسته است.»[7] او همچنین ن را تابع هوا و هوس و مردان را تابع خرد و
لایق حکومت میداند و مینویسد: «ن باید سلطنت کنند، ولى مردان باید حکومت
کنند، چرا که این هوا و هوس است که سلطنت مى کند و این خرد است که حکومت مى کند»[8]
نیچه نیز جامعه را بر اساس معیار قدرت دارای سلسله مراتب میبیند
و گروههای دارای قدرت کمتر مانند زنها را ابزاری برای رشد گونة برتر تلقی میکند.
او که توصیه میکند «به ملاقات زن که میروی تازیانه را فراموش نکن» از ناپلئون
تمجید میکند که در جامعه مرد را مسلط کرد و سهم مناسب تحقیر و ترس را به زن
بازگرداند.[9]
این سخن نیچه که به «سراغ زن اگر میروی تازیانه را فراموش نکن» بر اساس نگاهی مادی و بر مبنای اراده معطوف به قدرت مطرح شده است و البته نسبیگرایی نیز در پیدایش و بسط
این نگاه نقش داشته است. چون اگر اصول اخلاق نسبی باشد راهی برای محکوم کردن این سخن نیچه نمی
ماند. اگر ارزشها نسبی باشند زن ستیزی نیز مانند رفتار نژادگرایان قابل توجیه خواهد
بود. فرانسوا دو فونتت در این مورد مینویسد: «حکومت بی روح علم و صنعت که در
روزگار ما آدمیان را به دیدة مورچگان مینگرد، چندان کمتر از نژادگرایی هیتلری او
را مورد تحقیر قرار نداده است. اگر همه چیز مجاز بود، اگر خوب و بدی وجود نداشت،
پس به نام چه چیز در برابر وسوسة نژادگرایی ممکن بود مقاومت کرد؟» ِ[10]
درباره این سایت