ویلهلم و. اوستن در قرن 19 ادعا کرد که به اسب خود که هانس باهوش Clever Hans نام داشت شمارش یاد داده است. در آزمایشها اسب با دیدن هر عددی به همان تعداد سمهای خود را زمین میزد. هانس حتی به این پرسش که چند مرد در بین جمعیت کلاه دارند جواب می داد. اما بعدا یک روانشناس متوجه شد که اسب به شیوهای شرطی شده است که بعد از هر پرسشی سم خود را مدام به زمین میزند و مربی او یا فردی در بین جمعیت به شیوههای خاصی که معمولا ناخودآگاه است، زمان توقف این کار را به او یادآوری میکند. (این مطلب زمانی فاش شد که هانس در بین جمعیتی قرار گرفت که هیچ کدام از افراد حاضر جواب سوال را نمی دانستند! در چنین موقعیتی هانس هم جواب را بلد نبود.)
چامسکی استدلال میکند اینکه حیوان از ظرفیتی چون زبان برخوردار بوده، اما تاکنون از آن استفاده نکرده، مثل این ادعا که انسان میتواند پرواز کند اما تاکنون از این قابلیت خود استفاده نکرده است، یک معجزة تکاملی است.
نیم چیمپسکی Nim Chimpsky نام شمپانزهای است که ربرت تریس در ۱۹۸۱ در خصوص امکان آموختن زبان با او کار کرد. نیم در طول چند سال پارهگفتارهای زیادی را آموخت که بیشتر آنها دو کلمهای بود. اما تحلیل دقیق تریس نشان داد که بیشتر عبارتهایی که نیم به کار میبرد، در واقع تکرار چیزی است که او قبلا از راه محرک و پاسخ آموخته بود. تریس نتیجه گرفت که نیم حتی شکل ابتدایی آگاهی از نحو زبان را نیز نشان نداده است. اگر نیم گاهی جای واژهها را تغییر میداد به این دلیل بود که شکل صحیح قواعد دستوری برای او رجحان نداشت. او نمیتوانست نشانهها را در جمله ترکیب کند و عبارتهای جدید بسازد و قادر نبود تواناییهایی را که آموخته بود به سایر میمونها آموزش دهد. نیم فقط یادگرفته بود با تکرار یک صوت خاص یک خوراکی خاص را دریافت کند و هیچ نشانهای وجود نداشت که نشان دهد او معنای این اصوات را میفهمد.
چامسکی معتقد است آزمایشها در مورد نیم نیز چیزی جز خودفریبی نبود و این شامپانزه نیز مانند هانس باهوش یک ی علمی بود. از نظر چامسکی:
«شواهدی بسیار قوی وجود دارد که میمونها حتی نمیتوانند مفهوم یک نام را بسازند. اگر به کتابهایی که راجع به نیم چیمپسکی[1] نوشته شده نگاهی بکنید، [در ابتدا] تصور میشد که در مجموع موفقیت فوق العادهای بود. تا اینکه در نهایت وقتی آنها به نقطهای رسیدند که مجبور شدند آزمایشها را پایان دهند، یکی از دانشجویان تحصیلات تکمیلی، کل فرایند را گام به گام تحلیل کرد. آنها آزمایشگرهایی بسیار دقیق بودند. آنها میدانستند که چه کار میکنند، و آنها شواهد بسیار خوبی را گردآوری کردند؛ پروتکل ها بسیار عالی بود. او سراغ چهارچوبها رفت و متوجه شد که هیچ چیزی اتفاق نیفتاده است. آنها خودشان را فریب داده بودند. مانند داستان کلور هانس[2] بود. آنها ناخودآگاه به شیوهای اشاره میکردند که میمون میتوانست متوجه شود و سپس واکنش نشان دهد. بخش دیگر این بود که خودشان را در تفسیرهای خود از نشانههایی که او تولید میکرد، فریب میدادند. نیم، با تمام آموزشها، هرگز قادر به درک این مفهوم نبود که یک کلمه مثل "موز" به میوه اشاره دارد. او از نمادی که آزمایشگرها آن را "موز" مینامیدند استفاده میکرد، اما هیچگاه از این نماد مانند مفهوم یک نام استفاده نکرد.»
هیوم در آثار خود با اینکه تواناییهای عقلی انسان را تضعیف و یا حتی انکار میکند، اما در عوض از تواناییهای عقلی و منطقی حیوانات دفاع میکند. (او که تجربهگراست هم در رساله و هم در پژوهش فصلی را به دفاع از عقل حیوانات اختصاص میدهد!)
در دوران معاصر نیز نادیدهگرفتن تواناییهای انسان و مبالغه در مورد تواناییهای حیوان شرط تداوم بقای داروینیسم است. (به هر حال یا انسانها باید حیوان شوند یا حیوانها انسان!)
چامسکی میگوید:
«در کتاب منشا انواع یک بند مشهور هست که همه آن را مدام نقل میکنند که داروین در آنجا میگوید اگر آنچه تطور یافته با گامهای بسیار کوچک و تقریبا غیر قابل تشخیص، تطور نیافته باشد -اگر با انتخاب طبیعی تطور نیافته باشد، اگر این درست نباشد - کل نظریة من فرو میریزد.[1] الان معلوم شده که این درست نیست. جهشهای بسیار کوچک یا حتی تغییراتی در نحوة کارکرد سازوکارهای تنظیمکننده وجود دارد که منجر به تفاوتهای قابل مشاهدة بسیار بزرگی میشود. این سی سال است که شناخته شده است. زیستشناسی مدرن دیگر آن را شگفتآور نمیداند. در مورد انسان، یک راز کلی وجود دارد. ما نمیدانیم که چگونه نظامهای نمادین انسانی با ویژگیهای خاص خود تطور یافته است.»
[1] . از آنجا که انتخاب طبیعی تنها با انباشت تغییرات جزئی و پیوسته و مطلوب عمل میکند، نمیتواند تغییرات بزرگ یا ناگهانی ایجاد کند؛ انتخاب طبیعی تنها میتواند تغییراتی کوتاه و تدریجی ایجاد کند.
Darwin, On the Origin of Species, p. 492.
درباره این سایت